سيناسينا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

کودکی آقا سینا

اتاقم تمییز شده

از قول سینا: امروز صبح وقتی از خواب پاشدم دیدم تمام وسایل اتاقم اسباب بازیهام همه وسط حال پخشن. وای خدا چقدر اسباب بازی اینا دیگه کجا بودن قطارم لگوهام جعبه پازل تفنگ آب پاش ماشینها رو .... فکر کردم دارم خواب می بینم چشمامو خوب مالیدم آخه انقدر خوابیده بودم درست باز نمی شد بعد دیدم یه آقایی تو اتاقم داره دیوارهای اتاقو تمییز می کنه از ذوق زیاد و هیجان نمی دونستم چیکار دارم می کنم رفتم سریع کیف اسپایدرمنمو که توش پر از سرباز و اسپایدرمنه برداشتم بردم پیش آقاهه گفتم عمو ببین اینا رو اسپایدرمنه ببین عمو که حسابی مشغول کارش بود گفت چیکارش کنم عمو... رفتم پیش مامانم: مامان می ذاری با قطارم بازی کنم؟!! مامان تفنگمو پر آب کن برم تو حیاط به گ...
30 دی 1391

نقاشی

چند تا عکس از نقاشی و رنگ آمیزی آقا سینا رو گذاشتم براتون. جدیدا نقاشی های سینا خیلی بهتر شده یاد گرفته که یه موضوع رو نقاشی کنه و  شرح هم می ده براشون که چیه و چیکار می کن بهشون شخصیت هم می ده. از وقتی که خاله فرناز پرستار جدید سینا باهاش نقاشی کار می کنه خیلی بهتر شده نقاشیش آخه رشته دانشگاه خاله فرناز نقاشی کودکانه خیلی جالب بهش یاد می ده ما که نمی تونیم اونجور که اون یادش می ده باهاش کارکنیم. (تو پرانتز من خودم که فرصت نمی کنم چیز خاصی یادش بدم الهی بگردم چشم بهم می ذاریم می بینیم فسقلی هامون بزرگ شدن و دریغ از روزهای از دست رفته ) این نقاشی ها رو خودش براساس ذهنیات خودش کشیده که بعضی وقتا اگه توضیحی نده براشون ...
30 دی 1391

تولد بابا فرهاد

دیشب ٢/١٠/١٣٩١ تولد بابا فرهاد بود جاتون خالی اعضای خانواده دورهم جمع شده بودیم  و از اونجایی که از ترس آقا سینا هر تولدی باشه حتما تولد سیناست وگرنه شر به پا می شه دیشب وقتی با کیک رفتم خونه پرسید: "مامان امشب تولدمه"  مامان: بله عزیزم تولد تو و بابا "آخ جوووون" و وقتی که دوستش به قول خودش کیاجونش اومد بهم گفت:"مامان می شه تولد کیا هم باشه" مامان: بله "کیا بیا تولد تو هم هست" حالا غصه ام گرفته بود از وقتی که بخواهیم کادو بدیم به بابایی آخه من واسه بچه ها کادویی نگرفته بودم که خوشبختانه نظرشون جلب نشد و به خیر گذشت اینم یه عکس از بابا فرهاد با بچه ها و البته سها کوچولو(دخترعمو) نوه جدید و تازه رسیده خانواده...
3 دی 1391

شب یلدا

سلام بازم پوزش بابت تأخیری که داشتم اصلا نمی دونم چرا اینقدر با ذیق وقت مواجه می شم چندتا موضوع مختلف تو این فاصله پیش اومده که ننوشتم مثلا آخریش شب یلدا بود که امسال آقا سینای ما تو مهدشون جشن یلدا براشون گرفتن موسقی و تئاتر که خیلی هم بهش خوش گذشته بود البته شب یلدا رو ما خونه مادرجونی پدرجونی با جمع فامیل بودیم اون شب هم خیلی خوب بود و خوش گذشت آقا سینا و آقا کیا هم پا به پای همه تا ساعت 3 بعد از نیمه شب بیدار بودن هرچند اواخرش دیگه حسابی قاطی بودن به زور تونیستیم بخوابونیمشون ...
3 دی 1391
1